سکوت سبز | ||
آری بار دیگر زیباترین و خاطره انگیزترین ماه این فصل سرد و برفی فرا رسید...
سردیش را اما گویی شیرینی یاد و خاطره آن روزگاران با خود برده است... تصاویر تاریخی آن روزگاران را که از تلویزیون می بینی هزاران س?ال بی جواب در ذهنت چرخ می خورد... قطرات اشک که بر گونه پدر و مادرت، هر بار پس از شنیدن سرودهای انقلابی بر گونه هایشان جاری می شود بر تعداد این س?الات می افزاید. مادر را می بینی که با خیره شده به تصویر راهپیمایی آن سال ها که از تلویزیون پخش می شود، صدایت را نمی شنود انگار و گویی در بین آن خیل جمعیت به دنبال خودش می گردد، به دنبال شور و عزم جوانی و هدفی که در آن حماسه از خود به یادگار گذاشته. دلت می خواهد س?الات خودت را بپرسی: مگر آن روزها چه اتفاقی افتاده بود؟
چرا امام خمینی رهبری این انقلاب را بر عهده گرفت؟ مردم از کودک گرفته تا نوجوان، از جوان گرفته تا افراد کهنسال چرا یک پارچه دل به او و هدف او بسته بودند؟ چرا رهبر یک ملت را به تبعید فرستاده بودند؟ چه اتفاقی افتاد که با کمک رهبر انقلاب و مردم شاه که رأس قدرت یک کشور بود و حامیان زیادی داشت از کشور فرار کرد؟ چه شد که ارتش و مردم به هم گل هدیه می دادند و یکدیگر را در آغوش می گرفتند، آن هم ارتشی که آمده بود تا قیام را سرکوب کند ؟! و هزاران هزار س?ال دیگر از این قبیل، مادر هنوز مات تصاویر تلویزیون است. لحظه ورود امام خمینی را که نشان می دهند صدای تلویزیون را بلند تر می کند و اشک هایش تند تر و تند تر بر گونه هایش جاری می شود. دست می کشد بر صورتت و می گوید: فرزندم انسان های زیادی برای فرا رسیدن این لحظه جان خود را بر کف دست گذاشتند چون هدفی والا را برای خود تعیین کرده بودند، نه تنها برای خود که برای تو و نسل های بعدی تو برای تو که امروز آزادانه در ایران اسلامی زندگی کنی. نوجوانانی هم سن و سال تو مبارزه را از پشت همان نیمکت های مدرسه آغاز کرده بودند تا امامشان را از خود راضی نگه دارند. نوجوانانی که حالا دیگر بین ما نیستند آنان رفتند تا انقلاب را با خون خود آبیاری کنند. آری آنان با حماسه ایی که آن سال ها خلق کردند الگویی شدند برای کشورهای امروزی برای بیداری اسلامی... [ شنبه 92/11/12 ] [ 6:22 عصر ] [ همسایه شما ]
[ نظرات () ]
|
| خرید | |
[قالب وبلاگ : سیب تم] [Weblog Themes By : SibTheme.com] |